شاید اسنایپ کتاب را در آنجا گذاشته بود؟ ارزش امتحان کردن بود. او درب را آجار فشار داد و داخل شد و صحنه ی وحشتناک چشم هایش را دید.
اسنیپ و فیلچ در داخل بودند، به تنهایی. اسنیپ لباس هایش را بالای زانوی خود نگه داشت. یکی از پاهای او خونین و منجمد بود. فیلچ باند اسنیپ را تحویل داد.
اسنایپ گفت: "چیزی نابود شد." "چطور میتونید چشمهاشون رو روی هر سه سر نگه دارید؟"
هری سعی کرد به آرامی قفل کند، اما -
"POTTER!"
چهره اسنیپ با خشم پیچیده شده بود، به طوری که او سریعا لباس خود را برای پنهان کردن پای خود انداخت. هری گول زد