او گفت: "نه - او نمی خواهد." "من می دانم که او بسیار خوب نیست، اما او تلاش نخواهد کرد و چیزی را دزدیده است که دامبلدور امن نگه داشته است."
"صادقانه، هرمیون، شما فکر می کنید همه معلمان مقدس یا چیزی هستند،" رون تکان داد. "من با هری هستم من هرگز گذشته از اسنیپ را قرار نمی دهم اما بعد از آن چی؟ این سگ نگهبان است؟ "
هری با همان سر و صدایی که با همین سوال سوار شد خوابش برد. نویل با صدای بلند خراب کرد، اما هری نمی توانست بخوابد. او سعی کرد ذهن خود را خالی کند - او نیاز به خواب داشت، او مجبور بود، او اولین بازی خود را در کوییدیچ در چند ساعت انجام دهد - اما بیان چهره اسنیپ که هری پاهایش را دید، فراموش نشدنی نبود.
صبح روز بعد بسیار روشن و سرد شد. سالن بزرگ پر از بوی خوشمزه سوسیس سرخ شده و پریشانی شاد از هر کس به دنبال یک بازی خوب کیدیدیک بود.